دکتر س...: «من هیچوقت نمیدونم الان یا فردا کی میمیره. ژولین: ولی بهتون خبر میدن؟ دکتر س...: کی خبر می ده؟ ژولین: خدا، شیطان یا تقدیر، چه میدونم. حتما بلاخره یه کتاب بزرگی وجود داره که توش همه چیز نوشته شده. تو پروندههای شما چی نوشته شده؟
دکتر س...: فقط اطلاعات جزئی، مثل روحیه و طبیعتتون، سلامتیتون، داستان زندگیتون، اما نه انتخابهاتون. هر کس با دادههای خاصی به دنیا میآد، مثل توارث، خانواده، محیط اجتماعی، که همیشه روش سنگینی میکنه. به دِهی، کشوری، زبانی، زمانهای تعلق داره. همه این چیزها شما رو مشخص و با سایرین متفاوت و از اونها متمایز میکنه، اما یه چیز و تنها یه چیز شما رو منحصر بهفرد و تک می کنه و اون آزادیتونه. شما آزادین، آزاد، متوجهین؟ آزادین که سلامتیتون رو داغون کنین، آزادین که رگ دستتون رو بزنین، آزادین که از غم عشق هیچوقت فارغ نشین، آزادین تو گذشته بپوسین، آزادین که قهرمانشین، آزادین که تصمیمات اشتباه بگیرین، آزادین که تو زندگی شکست بخورین یا مرگتون رو جلو بیندازید. حرفم رو باور کنین، کتاب تقدیری وجود نداره،...».