add35290-ba0b-4d9d-99f2-1ac62360f457 آرش به درد فریاد می‌کند: ای پدر، چرا به من گریستن نیاموختی؟

  • آرش به درد فریاد می‌کند: ای پدر، چرا به من گریستن نیاموختی؟
abstract

بخشی از «برخوانی آرش» از کتاب سه‌برخوانی نوشته بهرام بیضایی.

اجرا شده در نشست مجازی بخش نمایشنامه‌خوانی کارگروه هنر انجمن فرهنگی افراز.

آرش به درد فریاد می‌کند: ای پدر، چرا به من گریستن نیاموختی؟

و سایه می‌لغزد: این منم که باید بگریم ای آرش، این منم.

آرش به درد می‌ماند: ای خداوندِ من، آیا تو هم شنیده‌ای؟

و خداوند بی پاسخ.

پس آرش زانو به زانو بر خاک می‌رود: آیا تو دیگر فرزندت را نمی‌شناسی؟ این شگفت نیست؛ زیرا اینک من نیز خود را نمی‌دانم.

آنک مه از ایشان دور می‌شود و سایه می‌گوید: همه کس به تو پشت کرده‌اند آرش. تو تنهایی.

... جز تو کسی با تو نخواهد بود، آرش. این تیر _ اگر که بتوانی _ با دلِ خود بینداز نه بازوی خود.

 

واژگان کلیدی

دیدگاه خود را بنویسید